جزئیات
بیشتر بخوانید
من هم در یک زندگی، یک استاد بودم. و آنجا یک شخصی بود که کار میکرد. آن خانم، زمانهای بسیاری تنبیه شده بود و در جهنم بود. بعد او بالا آمد و اکنون یک شاگرد است. یک شاگرد مقیم مرکز! چقدر وحشتناک! خیلی آسان نیست. نترسید. من از او می ترسم، ولی شما نباید بترسید. در آن زندگی، او همسر من را میخواست. آن خانم یک دستیار بود، کسی که در خانه داری کمک میکرد. او شوهر من را میخواست زیرا شوهرم خوش قیافه بود.